قصد نداشتم اینجا رو به روز کنم
اما نمیدونم چرا ناخود آگاه رفتم تو وب دوستم که تازه ازبینمون رفته و نوشتم :
باور نمی کنم که دیگه کسی نیست اینجا رو به روز کنه
باور نمی کنم دوست خوب و شریفم که دیگه نیستی
وای این تویی مردی... وما جا موندیم
چه طور گریه کنم کسی صدامو نشنوه و نپرسه چرا گریه میکنی
ومن چطور بگم دوستی داشتم که روزها ست مرده...
مرده و من بی خبرم..
همیشه با کنایه تلخ اما خنده آور می نوشتی
می خونم اما خندم نمی گیره جز گریه چیکار میشه واسه از دست رفته هامون ،کرد؟
چرانشد یه کتاب اکبر اکسیر بخرم و بهت هدیه بدم
می دونم این رسم دوستی و هم مسلکی نبود
اما تو هم رسمشو به جا نیاوردی و بی خبر ...ناغافل...
هفته پیش تو جلسه معاصر خوانی دیدمت
انگار اومده بودی اونجا ومن خیال کردم به یادت افتادم..
با خودم گفتم برم و براشون کامنت بذارم که چرا نیستین و جلسات راه افتاد دوباره تشریف بیارید..
اما این کا رو نکردم.افسوس...
اونروز من روحتو دیدم..آره مطمینم اونجا بودی
حرفی نیست حمید کارآمد...
تونیستی...
و اتفاق تازه ای نیست مرگ
حرفی نیست جز بغض بغض بغض..
شاید آرومم کنه این بند:
"اشک همان انسان است وانسان بی اندوه
تنها خاطره ای از انسان است"
- ۰۱/۱۰/۱۴